"هو الحق" در آتیه ای دور،به صد مرتبه دیدم...که سر زلف تورا تاب نباشد... دل من ناب نباشد...نگهم از سر اصرار دل است و شب مهتاب نباشد..!! سر تشویش دلم قرعه کشیدم...سر ناباوری اش لطمه بدیدم و زهر سو که گذشتم،غم دلدار بدیدم!! جرعه ای روضه ی رضوان طلبم بود،ندادند... حکم انصاف،بشارت زده بودند،ندادند... گفته بودند بیا،امن و امان است بیا زود بیا،زود بمان دلبر خوش ذوق بیا کز طلب یار پریشان شده ای یا که پشیمان شده ای زود بیا "خانه ی دوست همین جاست" بیا راه ندادند... من غربت زده ام،صیحه ی طوفان زده شد! دل جامانده ی من،دشت بیابان زده شد!! به گمانش دوست یابد بر زمین عاقبت خشنود باشد بر زمین!! به گمانش هل عطا دارد زمین مائده از آسمان دارد زمین!!
به گمانش،آسمان بی وقفه تاخت رشته اسرار دلش را لحظه ای از دم شکافت..!! آه باران..... آه باران..... بارشی از نو شدن از سر گرفت بر سرش باران ببارید و جنون از سر گرفت...!! گفت این باشد همان غفران تو روضه ی رضوان تو،انصاف تو!! من همانم،لیلی لیلای تو طلعت نور درون افزای تو!! من همانم،شاه در پستو نشین آخرین یوسف به وقت شور و شین!! من همانم،عاشق بی مدعا عشق من باشد به هر دردی دوا!! من همانم،دلبر خوش ذوق تو جلوه ی تصویر تو،امید تو!! گر که ره گم کرده ای برگرد...ای جان دلم تو بیا پروانه شو در محفلم! رمز پروانه شدن باشد همین سوختن،ای دلبر من اینچنین.. ....................................... بارش باران ندایی دیگر است... گوییا رمز جنون،باریدن است...!!!
Design By : Pichak |